{magic love}
پارت ۱۳
مدرسه تموم شد هر کدوم از بچه ها به سمت خانه هایشان رفتند. آزاله هم داشت به سمت خانه شان میرفت که یهو یه نفر جلویه اورا گرفت. اون الیکا بود.
الیکا: آهای وایسا باهات کار دارم.
آزاله: ها بله؟
الیکا: میشه انقدر نزدیک یوجین و ایان نشی؟!
آزاله: من نزدیک یوجین نمیشم اونه که همش دنبال منه و ایان خودش...
الیکا: آره خودش ، حتما به کاری کردی که خودشون میان دنبالت و الکی خودتو زدی به اون بچه خوبا آره؟!
آزاله: نه من واقعا..
الیکا: ساکت شو! اگه یبار دیگه ببینم اون دو نفر نزدیکتن کاری میکنم که دیگه پاتو تو این مدرسه نزاری!
و بعد از اونجا رفت.
آزاله تو شوک بود. از وقتی اومده بود به اون مدریه همه چیز خراب شد . حس بدی داشت و فکر میکرد که همه ی مشکلات تقصیر خودش هست.
بغضش گرفته بود ولی سعی کرد گریه نکند و بعد به سمت خانه رفت.
روز بعد در مدرسه وقتی آزاله به کلاس آمد یوجین دوباره به سمتش رفت ول اینبار آزاله او را پس زد و سریع به سمت میز خودش رفت.
یوجین: آهای چطور جرعت میکنی..
الیکا: آهای یوجین ولش کن. اون موش کثیف خیلی حقه بازه!
آزاله به اون حرف ها توجهی نکرد و به سمت میز خودش رفت.
استاد مارکیز برگشته بود. به کلاس آمد و همه به احترامش از جایشان بلند شدن.
استاد مارکیز: سلام بچه ها! امیدوارم روز خوبی رو شروع کرده باشین. ببخشید یه مدت نبودم مادرم بیمار شده بود و باید ازش مراقبت میکردم ولی الان حالش بهتره .
خب دیگه بریم سراغ درس.
☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆
امیدوارم خوشتون بیاد 💜🌷
مدرسه تموم شد هر کدوم از بچه ها به سمت خانه هایشان رفتند. آزاله هم داشت به سمت خانه شان میرفت که یهو یه نفر جلویه اورا گرفت. اون الیکا بود.
الیکا: آهای وایسا باهات کار دارم.
آزاله: ها بله؟
الیکا: میشه انقدر نزدیک یوجین و ایان نشی؟!
آزاله: من نزدیک یوجین نمیشم اونه که همش دنبال منه و ایان خودش...
الیکا: آره خودش ، حتما به کاری کردی که خودشون میان دنبالت و الکی خودتو زدی به اون بچه خوبا آره؟!
آزاله: نه من واقعا..
الیکا: ساکت شو! اگه یبار دیگه ببینم اون دو نفر نزدیکتن کاری میکنم که دیگه پاتو تو این مدرسه نزاری!
و بعد از اونجا رفت.
آزاله تو شوک بود. از وقتی اومده بود به اون مدریه همه چیز خراب شد . حس بدی داشت و فکر میکرد که همه ی مشکلات تقصیر خودش هست.
بغضش گرفته بود ولی سعی کرد گریه نکند و بعد به سمت خانه رفت.
روز بعد در مدرسه وقتی آزاله به کلاس آمد یوجین دوباره به سمتش رفت ول اینبار آزاله او را پس زد و سریع به سمت میز خودش رفت.
یوجین: آهای چطور جرعت میکنی..
الیکا: آهای یوجین ولش کن. اون موش کثیف خیلی حقه بازه!
آزاله به اون حرف ها توجهی نکرد و به سمت میز خودش رفت.
استاد مارکیز برگشته بود. به کلاس آمد و همه به احترامش از جایشان بلند شدن.
استاد مارکیز: سلام بچه ها! امیدوارم روز خوبی رو شروع کرده باشین. ببخشید یه مدت نبودم مادرم بیمار شده بود و باید ازش مراقبت میکردم ولی الان حالش بهتره .
خب دیگه بریم سراغ درس.
☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆
امیدوارم خوشتون بیاد 💜🌷
۳.۰k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.